شیوه دیگری از شرق دور -چین- به انگلیسیها رسید و بعد از
جنجالهای متعدد بر سر مالکیت معنوی کشف آن، عاقبت از سوی پلیس
اسکاتلندیارد پذیرفته شد: روش انگشتنگاری. این روش امروزه با استفاده از
سیستم طبقهبندی دکتر گالتون و آرشیوهای دیجیتال گسترده، به عنوان
سادهترین روش تشخیص هویت استفاده میشود./ عقیده برنز طرفداران دیگری هم
داشت. او که در نیمه شرقی و متمدن آمریکا زندگی میکرد، میتوانست از هر
متهم هر چقدر که بخواهد عکاسی بکند، اما کلانترهای نیمه غربی آمریکا این
امکان را نداشتند. آنها تصویر چهره خلافکارها را به گروهی از نقاشان ورزیده
که کارشان همین بود، سفارش میدادند و این اعلامیهها که معمولا با عبارت
wanted همراه بودند، در سراسر «غرب وحشی» پخش میشد و جایزه بگیرها و
کارآگاهان خصوصی را وسوسه میکرد تا دنبال دستگیری خلافکار بروند. / آرم
دفتر کارآگاهی پینکرتون با نام «بنگاه ملی کارآگاهی» یک چشم بود که زیرش
این جمله حک شده بود: «ما هرگز نمیخوابیم.» پینکرتون و دستیارش درستی این
جمله را بارها نشان دادند. آنها با فرستادن مامورانی با پوشش مبدل به میان
گروههای تبهکاری مختلف، عملیاتهای موفقی انجام دادند؛ هرچند در موارد
زیاد تلفات هم دادند. از جمله یک بار جسی جیمز (یاغی معروف که فیلمهای
سینمایی زیادی دربارهاش ساخته شده) توانست جاسوس پینکرتون را بشناسد و او
را بکشد. با این حال، عملیاتهای موفق پینکرتون آن قدر زیاد بود که این
ناکامیها را بپوشاند. از جمله خود پینکرتون یک بار وقتی در سال 1861 در
پوشش یک دلال بورس داشت یک باند جاعل اسکناس را تعقیب میکرد، موفق به کشف
نقشه ترور آبراهام لینکلن شد و همین ماجرا، گروه او را به اوج شهرت رساند.

داستان
تاریخ کشف جرم و کارآگاهی، ماجرای پیدایش سه روش تشخیص هویت را با هم مرور
کردیم؛ دو تا مربوط به سورته (پلیس فرانسه) و یکی هم ابتکار اسکاتلندیارد
(پلیس انگلیس). اولی، روش فرانسوا ویدوک بود؛ اولین کارآگاه به معنای
امروزی که روش او مبتنی بر شناسایی متهم از روی چهره است.
این روش هنوز هم مدرک اصلی مورد قبول دادگاههاست. 70 سال بعد از ویدوک،
آلفونس برتیون آمد؛ مردی که بهرغم شهرت علمی پدر و پدربزرگش، حتی نتوانسته
بود دیپلم بگیرد، با این حال توانست روش جدیدی در تشخیص هویت ارائه بدهد
که اندازهگیری و ثبت مشخصات فیزیکی بدن متهمان بود: روش تنسنجی یا
آنتروپومتری. در کنار این دو روش، شیوه دیگری از شرق دور -چین- به
انگلیسیها رسید و بعد از جنجالهای متعدد بر سر مالکیت معنوی کشف آن،
عاقبت از سوی پلیس اسکاتلندیارد پذیرفته شد: روش انگشتنگاری. این روش
امروزه با استفاده از سیستم طبقهبندی دکتر گالتون و آرشیوهای دیجیتال
گسترده، به عنوان سادهترین روش تشخیص هویت استفاده میشود.
به نوشته سرنخ؛ در عین حال که روشهای دیگر هم برای تکمیل پرونده و تعیین
دقیق هویت لازم هستند. یکی از این روشها، روشی است که در آمریکا و زمانی
که هنوز شیوه انگشتنگاری به آنجا نرسیده بود، به طور گسترده مورد استفاده
قرار میگرفت: روش چهرهنگاری.
پلیس نیویورک هرگز اعتبار و شهرت پلیسهای پاریس و لندن را نمیتوانست به
دست بیاورد، مگر با آمدن یک دورگه ایرلندی غولپیکر به نام سربازرس کارآگاه
تامس برنز. طبق مطلبی که یکی از روسای پلیس نیویورک در سال 1887 در کتاب
خاطراتش نوشته، این پلیس همواره آلت دست سیاستمدارها و شریک قمارخانهها
بود.
از یک طرف سیاستمدارها اختیار داشتند دستور دستگیری هر فرد بیگناه یا آزاد
کردن هر متهمی را بدهند و از طرف دیگر، پلیس هم که بیتوجهی مقامات و
بیاعتباری خودش را میدید، رفته رفته به سمتی حرکت کرده بود که در قبال
مبالغ معینی، وظیفه تامین امنیت قمارخانهها و مراکز فساد را به عهده
میگرفت. حتی همان سربازرس برنز افسانهای هم عاقبت در سال 1896 به دلیل
افشای روابطش با قمارخانهها از خدمت در نیروی پلیس اخراج شده بود. با این
حال برنز قبل از اخراجش تقریبا 10هزار سال حبس برای تبهکاران نیویورکی
بریده بود و این رقمی بود بالاتر از عملکرد سورته و اسکاتلندیارد.
تامس برنز در سال 1842 در ایرلند به دنیا آمده بود. هیکلی بسیار درشت و
غولآسا داشت، جملاتش را با اشکالات دستوری فراوان میگفت و تحصیلات رسمی
نداشت. بعد از مهاجرت خانوادهاش به آمریکا، مدتی کارگر لولهکش بود. در
همین ایام کارگری توانسته بود به تاریکترین و سیاهترین محلههای نیویورک
سرک بکشد.
او پاتوقها و مخفیگاههای باندهای مختلف سارقان، کلاهبرداران و جانیان را
میشناخت و چهره و نام رهبران این باندها را به خاطر داشت. میدانست کدام
دفتر وکالت و کدام وکیل دعاوی، همدست خلافکاران است و کدام سیاستمدار برای
ایام انتخابات از این خلافکاران در سازماندهی تظاهرات و گروههای رای
استفاده میکند.
حتی مدتی با «ما» ملکه مقتدر مالخرهای نیویورک کار کرده بود. برای همین
وقتی در 34 سالگی و از سر بیکاری به استخدام پلیس درآمد، خیلی زود توانست
تبهکارهای چند پرونده مختلف را دستگیر کند و ظرف دو سال به ریاست بخش آگاهی
شهربانی نیویورک برسد.
تا اینجای قصه، داستان برنز شبیه فرانسوا ویدوک فرانسوی است. اما روش هابز
که مبتنی بر سود شخصی خودش بود، کمی فرق داشت. او میدانست مراکز طلافروشی
شهر کجاست، پس در اطراف این مراکز 9مامور با لباس مبدل گذاشته و مرزی را با
عنوان «خط مرگ» تعیین کرده بود.
هر فرد سابقه داری که از این خط مرگ رد میشد، بدون هیچ چشمپوشیای
دستگیر میشد. طبیعتا برنز در برابر این اقدام حفاظتی، از طلافروشیها
حقالزحمهای هم دریافت میکرد. اما برنز و افرادش سابقهدارها را چطور
میشناختند؟ روش تشخیص هویت آنها چه بود؟ جواب، باز هم شبیه کار ویدوک است و
هم متفاوت با آن. برنز مبتکر «رژه صبحگاهی» بود.
هر روز صبح سر ساعت مشخصی تمام افراد دستگیر شده در 24 ساعت گذشته در
خیابان مالبری نیویورک از جلوی چشم برنز و افرادش رژه میرفتند و هرکس هم
امتناع میکرد، سر و کارش با مشت آهنین برنز بود. این کار را فرانسوا ویدوک
هم میکرد اما برنز به این رژه، عکسبرداری را هم اضافه کرده بود. از سال
1880 که برنز کارش را شروع کرد، تا سال 1886 او هزاران قطعه عکس از متهمان
در دست داشت.
در این سال، او اولین کتابش را با نام «راهنمای گروههای زیرزمینی» که
منتخبی بود از همین عکسها، منتشر کرد که اتفاقا فروش فوقالعادهای هم
داشت. برنز برای شناسایی سریع متهم از روی این مجموعه انبوه عکس، یک روش
طبقهبندی براساس اجزای صورت داشت که مثلا ابروها را به کمپشت و پرپشت،
چشمها را به رنگ و اندازه، دماغ را به حالت و فرمش و همین طور انواع
فرمهای سایر اجزای صورت تقسیم کرده بود. کار با تقسیم براساس روشنی یا
تیره بودن رنگ چشم شروع میشد، بعد در هر دسته گروههای حالت و فرم بینی
بود و الی آخر.
شیوه کار برنز در این عکاسیها، شیوهای مبتنی بر تهیه تصاویر هنری بود.
آلفونس برتیون از عکاسان خواسته بود از هر متهم یک عکس تمامرخ و یک عکس
نیمرخ بگیرند تا برای اندازهگیری اجزای صورت به کار بیاید. اما برنز با
اینکه دقت برتیون را نداشت، اما از هر متهم آن قدر که کاغذ عکاسی داشت، عکس
میگرفت و به همین دلیل با مشکل عدم وضوح عکسهای هنری مواجه نمیشد. این
عکسها آنقدر زیاد شدند که برنز یک نمایشگاه دائمی از آنها ترتیب داد که
دیوارهایش پوشیده از تصاویر متهمان بود. برنز معتقد بود که در معرض دید
بودن همیشگی چهره یک متهم، جامعه را از شر او مصون نگه میدارد.
عقیده برنز طرفداران دیگری هم داشت. او که در نیمه شرقی و متمدن آمریکا
زندگی میکرد، میتوانست از هر متهم هر چقدر که بخواهد عکاسی بکند، اما
کلانترهای نیمه غربی آمریکا این امکان را نداشتند. آنها تصویر چهره
خلافکارها را به گروهی از نقاشان ورزیده که کارشان همین بود، سفارش
میدادند و این اعلامیهها که معمولا با عبارت wanted همراه بودند، در
سراسر «غرب وحشی» پخش میشد و جایزه بگیرها و کارآگاهان خصوصی را وسوسه
میکرد تا دنبال دستگیری خلافکار بروند.
یکی از این کارآگاههای خصوصی که در غرب آمریکا فعالیت میکرد و شغلش
دستگیری وسترنرهای خلافکار بود، آلن پینکرتون نام دارد که در قرن نوزدهم در
سراسر آمریکا شهرتی به هم زده بود و الان هم در کنار تامس برنز، نماد پلیس
آمریکا به حساب میآید. پینکرتون هم مثل برنز در ایرلند به دنیا آمده و
فرزند یک خانواده مهاجر بود.
او متولد 1829 بود و برخلاف برنز که در جوانی به کار ساختمانی علاقه داشت،
ابتدا بشکهسازی میکرد و برای همین بود که به جای شرق شهرنشین، سر از غرب
آمریکا درآورد. اولینبار در 1860 پینکرتون توانست از آثار باقیمانده یک
آتشسوزی در انباری در شیکاگو، به رد پای یک گروه خلافکار برسد و وقتی که
جایزه دستگیری آنها را از پلیس گرفت، فهمید که شغل کارآگاهی درآمدش به
مراتب از بشکهسازی بیشتر است.
آرم دفتر کارآگاهی پینکرتون با نام «بنگاه ملی کارآگاهی» یک چشم بود که
زیرش این جمله حک شده بود: «ما هرگز نمیخوابیم.» پینکرتون و دستیارش درستی
این جمله را بارها نشان دادند. آنها با فرستادن مامورانی با پوشش مبدل به
میان گروههای تبهکاری مختلف، عملیاتهای موفقی انجام دادند؛ هرچند در
موارد زیاد تلفات هم دادند.
از جمله یک بار جسی جیمز (یاغی معروف که فیلمهای سینمایی زیادی دربارهاش
ساخته شده) توانست جاسوس پینکرتون را بشناسد و او را بکشد. با این حال،
عملیاتهای موفق پینکرتون آن قدر زیاد بود که این ناکامیها را بپوشاند.
از جمله خود پینکرتون یک بار وقتی در سال 1861 در پوشش یک دلال بورس داشت
یک باند جاعل اسکناس را تعقیب میکرد، موفق به کشف نقشه ترور آبراهام
لینکلن شد و همین ماجرا، گروه او را به اوج شهرت رساند.
پینکرتون در گروهش یک نقاش حرفهای داشت که تصویر تمام تبهکارانی را که با
آنها برخورد کرده بودند، در دفترچهای میکشید. بعدها که وضعشان بهتر شد،
پینکرتون هم دوربین عکاسی خرید و آلبومی از چهرههای خلافکار غرب وحشی جمع
کرد. تعداد عکسهای پینکرتون البته هرگز قابل قیاس با کار برنز نبود، برای
همین پینکرتون روشی برای تقسیمبندی این تصاویر ارائه نکرد یا اگر هم چنین
روشی داشت، آن قدر مهم نبود که در تاریخ ثبت بشود.
ارزش عکسهای او در روزگار ما، بیشتر از جهت ثبت تاریخ مصور غرب وحشی است.
مجموعه عکسهای او بیشتر از هر کسی به کار سازندگان فیلمهای وسترن میآید
که بتوانند فیلمهایشان را به اندازه کافی تاریخی بکنند.
به هر حال، مکتب آمریکایی تشخیص هویت - چه با روش پینکرتون و چه روش برنز-
هر دو مبتنی بر چهرهنگاری و ثبت مشخصات ظاهری متهمان بود. پلیس آمریکا از
ابتدای قرن بیستم کمکم روش انگشتنگاری را پذیرفت و آن را به عنوان روشی
کارآمدتر و دقیقتر از روش سنتی خودش پذیرفت. با این حال، ثبت چهره متهمان
هنوز به عنوان یکی از روشهای اصلی تشخیص هویت نزد پلیس تمام کشورها مورد
قبول و استفاده است. دقیقا مثل طراح گروه پینکرتون، در اکثر دایرههای
تشخیص هویت طراحانی هستند (گاه کامپیوتری) که از روی توصیفات شاهد یا شاکی،
چهره متهم را بازسازی میکنند و بعد با استفاده از روش برنز، آن چهره را
با آلبوم عکس متهمان تطبیق میدهند.
تامس برنز و آلن پینکرتون، این کار را به عنوان یک سرگرمی درآمدزا دنبال
میکردند، بدون اینکه بدانند دارند یک روش جدید را ابداع میکنند و این هم
البته از نکات طنزآمیز تاریخ است که هردوی این کارآگاههای مبتکر، سواد و
دانش بسیار کمی داشتند.