جغرافیا توسعه پایدار زندگی بهتر

کاری از کارشناس ارشد برنامه ریزی آمایش سرزمین

جغرافیا توسعه پایدار زندگی بهتر

کاری از کارشناس ارشد برنامه ریزی آمایش سرزمین

نقدی بر حکیم دکتر فلانی!! (انکار وجود کوروش هخامنشی)

نقدی بر حکیم دکتر فلانی!! (انکار وجود کوروش هخامنشی) به قلم دکتر افشین احمدپور(پزشک و محقق در حوزه ی طب سنتی) 

دکتر افشین احمدپور(پزشک و محقق در حوزه ی طب سنتی)

نقدی بر حکیم دکتر فلانی (انکار پادشاهی کوروش)


یکی از عجیب ترین ادعاهای جناب «حکیم دکتر فلانی» ، انکار وجود پادشاهی به نام «کوروش» است. ایشان در تاریخ 20/9/87 در جمع طلاب مدرسه عالی فقه و معارف اسلامی  وجود پادشاهی به نام کوروش را از بیخ و بن منکر شده  و در عوض اسطوره ای شاهنامه ای به نام جمشید را پادشاهی می داند که سزاوار تقدیر است :

"الان کاری کردن که بعضی از ماها اسم پسرامون رو می ذاریم کوروش! اصلا ً ما کوروش رو هر جای تاریخ رفتیم پیدا نکردیم!! چیزی به نام کوروش اصلا ً تو تاریخ نبوده!! ما اصلا ً پادشاهی به نام کوروش نداریم! یه یهودی بوده به نام... اونم کوروش نبوده! داریوشم تازه می گن داروهوش یا دارهُوَش بوده اصلا ً داریوش نبوده! ولی پادشاهی داریوش بوده! این کوروش یه آدم یهودی ای بوده.... کوروش رو یه فردی به نام پیرنیا ... فراماسونر بوده...بحث قرن نوزدهمه دیگه ...ایشون میاد یه کتابی می نویسه به نام تاریخ ... عرض شود که ...بله ... تاریخ تمدن ایران ، ایران باستان! اتفاقا ً هم وسطاش که می شه به درک واصل می شه... یه فرد دیگری به نام عباس آشتیانی میاد اون این کتاب رو تموم می کنه... خود آشتیانی اقرار می کنه که ما مطلب تاریخی ایران رو از متون رومی و یونانی آوردیم یعنی مال خود ایران نیست!... خوب ما سؤال می کنیم که اگر شما می گید کوروش هست یه بیت شعر حافظ رو بیارید که از کوروش حرف زده! حافظ که هفتصد ساله! کوروش می گید دوهزار و پونصد ساله!  مولانا رو بیارید!سعدی رو بیارید! نمی دونم در اسلام بیارید! یکی از حکیما یادی کرده باشه از کوروش!یه جا یه اسم از کوروش باشه در این همه دوهزار و پونصد سال! بازم برای اونایی که متعصبن! یه کاری کردن که ما افتخار کنیم بریم همه جای دنیا بگیم ما کوروش داریم! این دانشگاهی ما باید بیاد این حرف رو بزنه ولی قدرت تفکر نداره! اجازه ی تفکر نداره!"

اینکه اصولا ً ایرانی ها پادشاهی به نام کوروش هخامنشی داشته اند یا نه موضوع بحث نیست. من صرفا ً این مطلب را از آن جهت آوردم تا دوستان بیش از پیش با شیوه ی استدلال عجیب حضرت حکیم آشنا شوند و بدانند که سایر سخنان ایشان در باب پزشکی و تغذیه و نقش صهیونیسم و استیل کوآنزیم آ و ... از همین قماش است و هیچ گونه پشتوانه ی علمی ندارد. آخر این هم شد دلیل که چون اسم کوروش در دیوان حافظ یا مولوی یا سعدی نیامده بنابراین پادشاهی به این نام وجود نداشته است؟!! اگر اینطور باشد عده ای هم باید بگویند چون اسم امام حسن عسگری (ع) در دیوان شعر حافظ و مولوی و سعدی نیامده پس ما اصولا ً امامی به این نام نداشته ایم!!! اگر شما در دیوان شعر تمام شعرای ما بگردید نام بسیاری از پادشاهان دیگر را نیز نخواهد دید! مثلا ً تا آنجا که بنده می دانم حتی یک بیت در دواوین شعرای بزرگ ما وجود ندارد که نام خشایارشاه  یا هوخشتره! در آن آمده باشد اما تا دلتان بخواهد نام انوشیروان و بهرام گور هست! حالا ما می توانیم با همین دلیل سست منکر وجود پادشاهی مانند خشایارشاه شویم؟

ضمنا ً مکتوبات تاریخی اگر چه وجود کوروش را به روشنی اثبات می کنند اما آنچه در این میان ارزشی غیر قابل انکار دارد مطالب مندرج در کتب تاریخی نیست بلکه یافته های باستان شناسی است. به عنوان مثال در سال 1258 هجری شمسی ، کاوشگران در محل شهر باستانی «بابِل»در عراق کنونی به استوانه ای از گل پخته دست یافتند که پس از ترجمه ، مشخص شد یکی از ارزشمندترین اسناد باستان شناسی درباره ی کوروش هخامنشی است. بر روی این استوانه که امروزه به نام «منشور کوروش» معروف شده است خطوطی به چشم می خورد که در بررسی ادعای حکیم ما می تواند کمک کننده باشد. در سطرهای بیستم تا بیست و سوم  این منشور چنین آمده است:

" 20- منم «کـورش»، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه توانمند، شاه بابِـل، شاه سومر و اَکَّـد، شاه چهار گوشه جهان.

21- پسر «کمبوجیه» ‹کـَ- اَم- بو- زی- یه›، شاه بزرگ، شاه «اَنْـشان»، نـوه «کـورش» (کـورش یکم)، شاه بزرگ، شاه اَنشان، نبیره «چیش‌پیش» ‹شی- ایش- بی- ایش›، شاه بزرگ، شاه اَنشان.

22- از دودمـانی ‌کـه ‌همیشه شـاه بـوده‌اند و فـرمانـروایی‌اش را «بِل/ بعل» ‹بـِ- لو› (خداوند/ = مردوک) و «نَـبـو» ‹نـَ- بو› گرامی می‌دارند و با خرسندی قلبی پادشاهی او را خواهانند. آنگاه که بدون جنگ و پیکار وارد بابل شدم."

مشاهده می فرمایید که غیر از دیوان حافظ و مولوی!! منابع مستند دیگری نیز وجود دارد که برای اثبات وجود پادشاهی به نام کوروش از آنها مدد بگیریم. به علاوه در شهر تاریخی پاسارگاد نیز کتیبه هایی وجود دارد که بر روی آنها نام کوروش به عنوان پادشاه هخامنشی به زبان میخی حک شده است.

البته هدف بنده از نگارش این سطور به هیچ عنوان عرض ارادت به محضر کوروش و یا یکسان دانستن او با ذو القرنین نیست زیرا همان گونه که از سطور مرقوم بر این استوانه ی کذایی بر می آید کوروش با سالوسی تمام به یک خدای ساختگی به نام مردوک کرنش کرده  و این به طور کامل در تضاد با توصیفی است که قرآن از ذوالقرنین می کند. قرآن در توصیف ذوالقرنین می فرماید:

" وَیَسْأَلُونَکَ عَن ذِی الْقَرْنَیْنِ قُلْ سَأَتْلُو عَلَیْکُم مِّنْهُ ذِکْرًا ﴿۸۳﴾ إِنَّا مَکَّنَّا لَهُ فِی الْأَرْضِ وَآتَیْنَاهُ مِن کُلِّ شَیْءٍ سَبَبًا ﴿۸۴﴾  فَأَتْبَعَ سَبَبًا  ﴿۸۵﴾   حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَةٍ وَوَجَدَ عِندَهَا قَوْمًا قُلْنَا یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِمَّا أَن تُعَذِّبَ وَإِمَّا أَن تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسْنًا  ﴿۸۶﴾   قَالَ أَمَّا مَن ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ یُرَدُّ إِلَى رَبِّهِ فَیُعَذِّبُهُ عَذَابًا نُّکْرًا  ﴿۸۷﴾  وَأَمَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَهُ جَزَاء الْحُسْنَى وَسَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنَا یُسْرًا ﴿۸۸﴾ ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَبًا ﴿۸۹﴾ حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلَى قَوْمٍ لَّمْ نَجْعَل لَّهُم مِّن دُونِهَا سِتْرًا ﴿۹۰﴾ کَذَلِکَ وَقَدْ أَحَطْنَا بِمَا لَدَیْهِ خُبْرًا ﴿۹۱﴾ ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَبًا ﴿۹۲﴾ حَتَّى إِذَا بَلَغَ بَیْنَ السَّدَّیْنِ وَجَدَ مِن دُونِهِمَا قَوْمًا لَّا یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلًا ﴿۹۳﴾ قَالُوا یَا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِنَّ یَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَکَ خَرْجًا عَلَى أَن تَجْعَلَ بَیْنَنَا وَبَیْنَهُمْ سَدًّا ﴿۹۴﴾ قَالَ مَا مَکَّنِّی فِیهِ رَبِّی خَیْرٌ فَأَعِینُونِی بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَهُمْ رَدْمًا ﴿۹۵﴾ آتُونِی زُبَرَ الْحَدِیدِ حَتَّى إِذَا سَاوَى بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ قَالَ انفُخُوا حَتَّى إِذَا جَعَلَهُ نَارًا قَالَ آتُونِی أُفْرِغْ عَلَیْهِ قِطْرًا ﴿۹۶﴾ فَمَا اسْطَاعُوا أَن یَظْهَرُوهُ وَمَا اسْتَطَاعُوا لَهُ نَقْبًا ﴿۹۷﴾ قَالَ هَذَا رَحْمَةٌ مِّن رَّبِّی فَإِذَا جَاء وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکَّاء وَکَانَ وَعْدُ رَبِّی حَقًّا ﴿۹۸﴾ 

ترجمه:

"و از تو در باره ذوالقرنین مى‏پرسند بگو به زودى چیزى از او براى شما خواهم خواند(83) ما در زمین به او امکاناتى دادیم و از هر چیزى وسیله‏اى بدو بخشیدیم(84) تا راهى را دنبال کرد(85) تا آنگاه که به غروبگاه خورشید رسید به نظرش آمد که [خورشید] در چشمه‏اى گل‏آلود و سیاه غروب مى‏کند و نزدیک آن طایفه‏اى را یافت فرمودیم اى ذوالقرنین [اختیار با توست] یا عذاب مى‏کنى یا در میانشان [روش] نیکویى پیش مى‏گیرى(86) گفت اما هر که ستم ورزد عذابش خواهیم کرد سپس به سوى پروردگارش بازگردانیده مى‏شود آنگاه او را عذابى سخت‏خواهد کرد(87) و اما هر که ایمان آورد و کار شایسته کند پاداشى [هر چه] نیکوتر خواهد داشت و به فرمان خود او را به کارى آسان واخواهیم داشت(88) سپس راهى [دیگر] را دنبال کرد(89) تا آنگاه که به جایگاه برآمدن خورشید رسید [خورشید] را [چنین] یافت که بر قومى طلوع مى‏کرد که براى ایشان در برابر آن پوششى قرار نداده بودیم(90) این چنین [مى‏رفت] و قطعا به خبرى که پیش او بود احاطه داشتیم(91) باز راهى را دنبال نمود(92) تا وقتى به میان دو سد رسید در برابر آن دو [سد] طایفه‏اى را یافت که نمى‏توانستند هیچ زبانى را بفهمند(93) گفتند اى ذوالقرنین یاجوج و ماجوج سخت در زمین فساد مى‏کنند آیا [ممکن است] مالى در اختیار تو قرار دهیم تا میان ما و آنان سدى قرار دهى(94) گفت آنچه پروردگارم به من در آن تمکن داده [از کمک مالى شما] بهتر است مرا با نیرویى [انسانى] یارى کنید [تا] میان شما و آنها سدى استوار قرار دهم(95) براى من قطعات آهن بیاورید تا آنگاه که میان دو کوه برابر شد گفت بدمید تا وقتى که آن [قطعات] را آتش گردانید گفت مس گداخته برایم بیاورید تا روى آن بریزم(96) [در نتیجه اقوام وحشى] نتوانستند از آن [مانع] بالا روند و نتوانستند آن را سوراخ کنند(97) گفت این رحمتى از جانب پروردگار من است و[لى] چون وعده پروردگارم فرا رسد آن [سد] را درهم کوبد و وعده پروردگارم حق است(98)"

آیات فوق بی هیچ شکی بیانگر آن است که ذوالقرنین یا پیامبر بوده و یا مردی از اولیاء الله زیرا خداوند تبارک و تعالی به وضوح از گفتگو با ذوالقرنین سخن می گوید و این گونه سخن گفتن را حتی اگر از جنس وحی به شمار نیاوریم و آن را بر الهام قلبی یا رسانیدن پیام خدا از طریق پیامبر معاصر ذوالقرنین حمل کنیم باز هم نتیجه ی مطابق عقل و نقل آن است که ذوالقرنین در زمره ی  بندگان صالح و اولیای خدا بوده است در صورتی که با نگاه کردن به چند سطر دیگر از منشور کوروش در بابل انسان به نتایجی متناقض با این فرض می رسد:

۳۲- فرمان دادم تمام نیایشگاه‌هایی که بسته شده بود را بگشایند. همه خدایان این نیایشگاه‌ها را به جاهای خود بازگرداندم. همه مردمانی که پراکنده و آواره شده بودند را به جایگاه‌های خود برگرداندم. خانه‌های ویران آنان را آباد کردم. همه مردم را به همبستگی فرا خواندم.

۳۳- همچنین پیکره خدایان سومر و اَکَّـد را که نَـبونید بدون واهمه از خدای بزرگ به بابل آورده بود؛ به خشنودی مَردوک به شادی و خرمی،

۳۴- به نیایشگاه‌های خودشان بازگرداندم، بشود که دل‌ها شاد گردد. بشود، خدایانی که آنان را به جایگاه‌های مقدس نخستین‌شان بازگرداندم،

۳۵- هر روز در پیشگاه خدای بزرگ برایم خواستار زندگانی بلند باشند. بشود که سخنان پر برکت و نیکخواهانه برایم بیابند. بشود که آنان به خدای من مَردوک بگویند: ‘‘به کورش شاه، پادشاهی که ترا گرامی می‌دارد و پسرش کمبوجیه جایگاهی در سرای سپند ارزانی دار.

در این چند سطر انسان به خوبی مشاهده می کند که کوروش نه تنها هیچ مشکلی با عقاید بت پرستانه و غیرتوحیدی نداشته بلکه به ترویج این عقاید نیز کمک کرده است و من در عجبم که علامه ی طباطبایی چگونه با آن نبوغ علمی و دید عمیق فلسفی در المیزان ، با استناد به نوشته های کسانی همچون «ابوالکلام آزاد» ، نزدیک ترین مصداق تاریخی به ذوالقرنین را کوروش دانسته است!!؟

 احترام کوروش به این خدایان کذایی قیاس ذوحدینی را در ذهن بر می انگیزد که نتیجه ی آن یقینا ً با ذوالقرنین بودن کوروش در تضاد کامل است. شق اول این قیاس آن است که کوروش از صمیم قلب برای این خدایان احترام قایل بوده و شق دوم این است که کوروش از صمیم قلب هیچ اعتقادی به این خدایان نداشته و تنها برای رسیدن به اغراض سیاسی خویش از این شگرد بهره جسته است. اگر احتمال نخست را صحیح بدانیم رای به شرک کوروش داده ایم و اگر احتمال دوم را درست بشماریم کوروش را مردی دانسته ایم که دل و زبانش یکی نیست و یکی نبودن دل و زبان یعنی نفاق!! و شرک و نفاق کجا و نبوت و ولایت خدا کجا!!

استاد مرتضی مطهری نیز با فرض صحّت شقّ دوم  درباره ی رفتار کوروش در بابل می فرماید:

 " عده‌ی می‌گویند ببینید ما چه ملتی هستیم ! ما در دو هزارو پانصد سال پیش اعلامیه حقوق بشر را امضاء کردیم . کوروش وقتی وارد بابِل شد ، با این که خودش بت پرست نبود و تابع مثلاً دین زردشت بود ، مع ذلک گفت تمام معابد بت پرستی که در اینجا هست محترم است . پس ما ملتی هستیم طرفدار آزادی عقیده . این بزرگترین اشتباه است . از نظر سیاسی هر‌چه می‌خواهید تمجید کنید ، زیرا اگر کسی بخواهد ملتی را به زنجیر بکشد باید تکیه‌گاه اعتقادی او را هم محترم بشمارد ، اما از نظر انسانی این کار صد درصد خلاف است."

بحث دیگری که حکیم تاریخ دان ما به عنوان نکته ای منفی برای کوروش مطرح کرده این است که کوروش یهودی بوده!! گویی کوروش  می بایستی شیعه ی اثنی عشری باشد و نماز شبش را هم با تربت اعلی مال کربلا بخواند تا حکیم تاریخ دان ما او را تأیید فرماید زیرا ایشان اصلا ً حواسش نیست که کوروش متعلق به 2500 سال پیش است و در آن تاریخ آیین مورد تأیید خداوند تبارک و تعالی شریعت موسی بوده است و اینکه کوروش یهودی بوده باشد برایش حسن محسوب می شود و نه عیب!

جناب حکیم ، پس از انکار واقعیتی تاریخی به نام «کوروش» ، بر سبیل مماشات با قوم برای پی ریزی پایه های جدل خویش ، وجود «کوروش» را برای دل خوش کردن یهودی ها می پذیرد اما در مقابل از معتقدین به وجود «کوروش» سؤال می کند که چرا نامی از «جمشید» نیست؟!:

ما میایم می گیم که عصبانی نشید! کوروش مال شما! کوروش هست! چرا اون چیزی که نیست و هیچ علامتی هم ازش نیست... اینی که می گم می خوام در مورد مریضی ها هم عرض کنم!ما می گیم هست قبوله! شما هم تأکید می کنید که هست! ولی اون چیزی که هست چرا نیست؟ آیا ما عید نوروز نداریم؟ آیا ما تخت جمشید نداریم؟ آیا ما جام جم نداریم؟ مگه اینا مال جمشید نیست؟ مگه هنوز ترکا بیشتر بچه هاشون اسمشون رو جمشید نمی ذارن؟ خوب این جمشید کجاست؟ تو تاریخ هم که هست؟ جمشید که زودتر از کوروش بوده که! پس چرا روز کوروش رو آوردید گذاشتید اولین روز سال ایران قرار دادید!؟..."

یا للعجب!!  که فردی با این حدّ از سواد که هنوز نمی داند «جمشید» یک شخصیت افسانه ای در اساطیر ایرانی و هندی است پا در کفش موّرخین کرده و منکر وجود پادشاهی به نام «کوروش» می شود. سخن گفتن در باب «جمشید» نیاز به بررسی مفصّلی دارد که خارج از موضوع بحث ماست اما صرفاً برای آشنایی دوستان با محورهای این بحث باید گفت که «جمشید» در اساطیر ایرانی در زمره ی پادشاهان سلسله ی «پیشدادی» قرار می گیرد که نخستین پادشاه این سلسله ، «کیومرث» است و پس از او به ترتیب ، «هوشنگ» و «طهمورث» ، بر ایران زمین حکمرانی می کنند و «جمشید» پس از «طهمورث» به پادشاهی می رسد. مطابق روایت «شاهنامه» ، جمشید در دوران حکمرانی خویش آبادانی بسیاری برای ایران به ارمغان می آورد.حکیم طوس درباره ی به قدرت رسیدن «جمشید» پس از مرگ «طهمورث» چنین می فرماید:

گرانمایه جمشید فرزند او          

کمر بست یک دل پر از پند او                  

بر آمد بر آن تخت فرخ پدر         

به رسم کیان بر سرش تاج زر                       

کمر بست با فرّ شاهنشهی           

جهان گشت سرتاسر او را رهی                    

زمانه برآسود از داوری              

به فرمان او دیو و مرغ و پری                   

جهان را فزوده بدو آبروی               

فروزان شده تخت شاهی بدوی

حکیم پولادین سخن طوس ، پس از این ابیات به شرح خدمات «جمشید» در توسعه و پیشرفت ایران زمین می پردازد اما سرانجام به طغیان «جمشید» در برابر خداوند تبارک و تعالی و گرفته شدن «فره ایزدی» از «جمشید» اشاره می کند و می فرماید:

یکایک به تخت مهی بنگرید        

به گیتی جز از خویشتن را ندید                  

منی کرد آن شاه یزدان شناس                

ز یزدان بپیچید و شد ناسپاس                        

گرانمایه گان را ز لشگر بخواند                   

چه مایه سخن پیش ایشان براند                   

چنین گفت با سالخورده مهان      

که جز خویشتن را ندانم جهان          

هنر در جهان از من آمد پدید                

چو من نامور تخت شاهی ندید                       

جهان را به خوبی من آراستم               

چنان است گیتی کجا خواستم            

خور و خواب و آرامتان از من است            

همان کوشش و کامتان از من است                 

بزرگی و دیهیم شاهی مراست                  

که گوید که جز من کسی پادشاست؟        

همه موبدان سر فکنده نگون               

چرا کس نیارست گفتن نه چون                    

چو این گفته شد فر یزدان از اوی          

بگشت و جهان شد پر از گفت و گوی      

منی چون بپیوست با کردگار               

شکست اندر آورد و برگشت کار                       

چه گفت آن سخن گوی با فر و هوش             

چو خسرو شدی بندگی را بکوش                 

به یزدان هر آن کس که شد ناسپاس        

به دلش اندر آید ز هر سو هراس               

به جمشید بر تیره گون گشت روز          

همی کاست آن فر گیتی فروز

 

                        

همانگونه که مشاهده می فرمایید «جمشید» یک شخصیت اسطوره ای است که به خاطر تأثیر اسلام بر اسطوره های ایرانی ، شباهت هایی با حضرت سلیمان علیه السلام نیز دارد تا آنجا که حکیم پولادین سخن طوس در شاهنامه حتی به حمل تخت او توسط دیو نیز اشاره می کند. داستان مرگ «جمشید» نیز متأثّر از داستان قتل حضرت «زکریا» علیه السلام است زیرا «ضحاک» پس از دست یافتن به «جمشید» او را با ارّه به دو نیم می کند.


منابع وماخذ

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد